ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت هفتاد و دوم
زمان ارسال : ۵۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 10 دقیقه
اینو که گفتم دستشو بالا برد و اون دو نفر مرد چماق به دست دست نگه داشتن.
راستش خودمم از این واکنش یهویی که انجام داده بودم شوک بودم، این روحیه ناجی که دارم بالاخره یه جایی خِرمو میگیره نابودم میکنه.
خونسرد گفت :
- باشه.
و کنار رفت و دست به سینه ایستاد و بهم نگاه کرد.
دستمو روی پیشونیم کشیدم و نفسمو فوت کردم، چند ثانیه ایستادم و دوتا دستمو به کمرم زدم و به زمین خیره شدم، با
اطلاعیه ها :
سلام، این یک پیام خوش آمد گویی برای شماست😎
امیدوارم از رمان جدیدم خوشتون بیاد وَ مثل همیشه با همراهیتون بترکانید🤭😂
بیاید باز هم کنار هم یه داستان باحال دیگه رو رقم بزنیم❤️🥰💃🏻
وَ
ازتون میخوام قسمت نظرات کامنتای با مزه برام بذارید😂💃🏻
بچه ها همونطور که من و سبکم رو میشناسید هیچ موقع برای رمانام عکس شخصیت انتخاب نمیکنم اما یه ویدئو و کلیپ های کوتاهی که وایب شخصیت هارو میده براتون تو پیجم استوری میذارم. خواستید اونجا فالو کنید 🌱🤍
⭕دوستان توجه کنید ⭕
از این به بعد رمان از حالت سکه ای خارج شده و فقط با خرید اشتراک میتونید بخونید ❤️
و اینکه مرسی از همه ی پیامای قشنگتون ببخشید که نمیتونم تک، تک جواب بدم و خوشحالم که تا اینجای رمان انقدر به دلتون نشسته 💮
دوست داشتید توی چنل تلگرامم عضو شید آیدیش هست Hania_basiri
اونجا بیشتر باهمیم❤️
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
آمینا
00عه یه ذره دیگه ادامه میادی😉ماتیلدا معلوم نیست میخواد تنبیهت کنه یا تشویق🙃
۲ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
هیجانش نپره 😜
۲ ماه پیشR
00تا پنجشنه🥲🍒
۲ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
درد و نفرین، درد و نفرین 😂💔
۲ ماه پیشمریم گلی
00وای چقدر هیجانی شده ،عجب مردی بود ،ممنونم نویسنده جان 🙏💓
۲ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
ممنون از نگاهت 😍
۲ ماه پیش
Zarnaz
۲۰ ساله 00پارت جایزه لطفا 🙏🙏😍😍عالی بود مرسی حانیا جونم ❤️💋